درعجبم که چرا مسئولین برای میدان توحید هیچگونه فکری نمیکنند
یک حرکت شهری و زنده در این میدان وجود دارد که بعد از تونل توحید که معلوم نیست چگونه کار شده است به فراموشی رفته است
امیدوارم یک نگاه جدید به این میدان داشته باشند تا هم برای مسیر جرکت خودروهای شهروندان مشکلی به وجود نیاد و هم اینکه از این شکل زشت و ناپسنده به محیطی آرام تبدیل شود
شهر، گرچه همواره سعی کرده با برآورده ساختن نیازهای اساسی انسانها، زندگی بهتر و راحتتری را برای آنها به ارمغان بیاورد اما به نظر میرسد بهگونهای سنتی، تفکر انسانی، آرامش را در محیطی خارج از شهر میجوید؛ طبیعتی که به محض توقف ریتم معمول زندگی شهری، شهرنشینان به آن پناه برده و روزهای تعطیل خود را به مثابه غنیمتی برای زندگی در آن قلمداد میکنند. در اینجا میتوان از یک تقسیم کار سنتی بین شهر و طبیعت صحبت کرد که شهر را محل "زندگی و کار و روزمرگی" تعریف کرده و طبیعت خارج از شهر را فرصتی برای "تفریح، استراحت و رهایی جسم و روح". وارد کردن فضای سبز در طراحی شهررا بدون شک باید تلاش طراحان شهری برای برهم زدن این تقسیم کار سنتی و نزدیک ساختن شهر به بهشتگونهای زمینی برای ساکنان آن دانست. ایجاد پارکها در فضاهای شهری اواسط قرن 19 به بعد، یکی از مهمترین اثرات چنین نظریاتی است. پارکها، برشهایی کنترلشده از طبیعت هستند که با هدف بهسازی محیط شهری در گوشهگوشه آن جای میگیرند. در این بین میتوان به نوع خاص و متاخری از پارکها که به "پارک-گورستان" شهرت دارند اشاره کرد. هدف این یادداشت، معرفی این ایده به عنوان یکی از ایدههای مطرح در زمینه نزدیکی شهر و طبیعت است.
ادامه مطلب ...حرف اول – " قدیم ها در شهر امنیت نبود، برای همین خود مردم حواسشان به محله بود که یک وقت غریبه رفت و امد نکند. .هرکس داخل محله می شد جوان های سرگذر، جلویش را می گرفتند و می پرسیدند با چه کسی کار دارد و چرا به محله انها امده است؟ غریبه هم اگر اصطلاحا دست پایین را می گرفت و جواب سوال ها را درست و حسابی می داد که هیچ،در غیر این صورت همه می ریختند سرش و حسابی کتکش می زدند. یادش به خیر..." پدرم از خاطرات کودکیش تعریف می کند و من سعی دارم از خلال انها تجربه زندگی در "محله" را بفهمم. در همین حال و احوالیم که تلویزیون اعلام می کند حسین پناهی، هنرپیشه کشورمان درگذشت و بعد توضیح می دهد که جنازه او چند روز در منزلش ماند، آن قدر که باد کرد و همسایه ها از بوی تعفن ناشی از متلاشی شدن جسد، تازه متوجه مرگش شدند. صحبت های "حاج ابراهیم " در سرم می پیچد ، آنجا که می گفت: " شب اول قبر از انسان درباره همسایه اش می پرسند.آدم حتی در قبال گرسنگی همسایه اش تا 40 در آن طرف تر مسئول است!"
حرف اول- شنیدن از گذشته و حال و هوای آن، گاه انسان را پر از وسوسه می کند، وسوسه تکرار در حال، و این مسئله وقتی قوت می گیرد که انسان می بیند دوای درد بسیاری از مشکلات امروز، روش ها و راه حل هایی است که گذشتگان آموخته و پیاده اش کرده اند. از این جمله است معضل امنیت در شهرها و کیفیت زندگی در آنها، آن هم در شرایطی که نیروی انتظامی هرچه تلاش کرده و قوای خود را مجهز می کند هنوز هر شب در جای جای شهرهای ما دزدی قاچاق و قتل صورت می گیرد، هر چه کمیته امداد، خود را تکثیر می کند و گسترش می دهد باز کسانی، از گرسنگی به جرم می افتند و یا گوشه گوشه خیابان از تکدی گری پر می شود. هر چه شهرداری، خود را خرد می کند و زیاد می کند و گسترش می دهد باز سیل نیازها و توقعات و مشکلات است که دست نخورده به روی زمین می ماند.تابلوهای شهر تماما پر می شوند از تبلیغات رسانه هایی که مدعی اند :"دیگر هیچ کس تنها نیست!" ولی عجب است که هرچه ضریب نفوذ این رسانه ها بالاتر می رود گلایه ها بیشتر می شود که چرا این قدر تنهاییم و نسبت به هم بی تفاوت؟ اینجاست که انسان بیشتر از یک حس زیبای نرم خاطره انگیز، هوای گذشته ها را می کند : محله ها را با جوانان سرگذری اش، با نظام های حمایتی و مدیریتی داخلیش و با شب نشینی ها و کاسه همسایه بردن ها و بچه محل هایش... در چنین دقایقی است که گاه یک سوال از گوشه ذهن خیلی سریع و خیلی غریب، عبور می کند - درست مثل هزاران آدم این شهر که هر روز به همین شیوه از کنارت عبور می کنند- : آیا می توان محله ها را دوباره احیا کرد؟